به قلم عادل
زمانی که فردوسی از زرتشت سخن می گوید به ناگهان و یک باره زرتشت بی هیچ پیش درآمدی پدیدار می شود و وارد قصر گشتاسب می شود و از گشتاسب می خواهد که پیرو دینش شود. تمامی این اتفاقات به یکباره می افتد؛ همانند ورود یک غریبه:
به شاه جهان گفت پیغمبرم
تو را سوی یزدان می برم
اگر زرتشت در ایران می زیسته و پیغمبر بود باید نخست آوازه ی او به گوش گشتاسب می رسید و شاهان وقت او را می شناختند. پیش از این هیچ چیزی از زرتشت گفته نشده است و این نشانه ی بیگانگی این مردم با زرتشت است.
خصوصا کسانی که در آن زمان ادعای پیامبر داشتند انسان های معروفی در سطح کشور و منطقه بودند . ولی می بینیم که زرتشت فاقد این شناسه است و یک باره وارد دربار گشتاسب می شود.
پیش از این حتی زمزمزه ای از زرتشت هم در شاهنامه شنیده نمی شود. تا جایی که ارجاسب همسایه کشور ایران درباره ی این مرد غریبه اینگونه سخن می گوید:
یکی پیر پیش آمدش سرسری
به ایران به دعوی پیغمبری
(شاهنامه چاپ بروخیم، ص 2501)
نشست اندر ایران به پیغمبری
به کاری چنین یافه و سرسری
(شاهنامه، چاپ بروخیم، ص 1502).
بیگانه بودن زرتشت در این ابیات به خوبی نمایان است. در شاهنامنه ی دیگری به این صورت گفته می شود:
یکی جادو آمد بدین (= به دین) آوری
به ایران بدعوی پیغمبری
از این اشعار بیگانه بودن زرتشت با مردم ایران مشخص است. ارجاسب دائم این مرد را جادوگر معرفی می کند.
از آن پس که ایزد تو را شاه کرد
یکی پیر جادوت بی راه کرد
تا آنجا که در شاهنامه نگرستیم این مرد یعنی زرتشت آنقدر بیگانه با ایرانیان است که حتی فردوسی هیچ بیوگرافی دقیقی همانند نام پدر و مادر و مختصری از او یاد نمی کند. زمانی که فردوسی از شاهان سخن می راند از زمان ازدواج پدر و مادر آن شاه و دوران کودکی و نوجوانی و جنگ ووووو آن شاه سخن می گوید. ولی درباره ی زرتشت هیچ از این تعریفات نیست!! چرا؟ غیر از این است که این مرد (زرتشت) حتی برای فردوسی ناآشناست؟
با تمام این ها گشتاسب به دلایلی نامعلوم آئین زرتشت را می پذیرد و به مردم دستور می دهد از آن پیروی کنند
بگیرید یک سره ره زردهشت
به سوی چین برارید پشت
به آئین پیشینیان منگرید
بدین سایه ی سرو بن بغنوید
سوی گنبد آذر آرید روی
به فرمای پیغمبر راست گوی
و بدین گونه بود که زرتشتیت در ایران پدیدار و دین درباری گشتاسب شد.